دیشب از فکر غمت به ته گودال آب نگریدم
یک دم از آنجا دور شدم و در خواب نگریدم
دلهایی سوخته یافتم که از غم عشقت سوخته اند
رو به پشت برگردانده و به یک شباب نگریدم
آن جوان می سوخت و ناله میکرد از عشق
یک دم به حال و هوای آن دل کباب نگریدم
پرسیدم چیست درد ای جوان،جز گریه زبان
به آن چشم پرگوهر اشک ناب نگریدم
گفت عشق را معنا،نه زیبایی و نه قد رعنا
که عشق را همچو مجنون ثواب نگریدم
دل به کس ندادم جز آن لیلای پاک سیرت
که جز او عشق را همچو حباب نگریدم
رو سمت من گرداند و از عاشقی و عشق
عشق را مگیر اسوه که من بی ثواب نگریدم
چشم باز کردم و دیدم نه آبی است نه خواب
که در عالم عشق و غم،به یک تب و تاب نگریدم...